سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فقط همین...

صفحه خانگی پارسی یار درباره

خیال آمدنت....

    نظر

 

خیال آمدنت دیشبم به سر می زد 

 نیامدی که ببینی دلم چه پر می زد 

 به خواب رفتم و نیلوفری بر آب شکفت 

 خیال روی تو نقشی به چشم تر می زد 

 شراب لعل تو می دیدم و دلم می خواست 

 هزار وسوسه ام چنگ در جگر می زد 

 زهی امید که کامی از آن دهان می جست 

زهی خیال که دستی در آن کمر می زد
 
دریچه ای به تماشای باغ وا می شد 

دلم چو مرغ گرفتار بال و پر می زد 

تمام شب به خیال تو رفت و ، می دیدم 

 که پشت پرده ی اشکم سپیده سر می زد
 

هرگز تو را فراموش نخواهم کرد

 

 

هرگز تو را فرموش نخواهم کرد حتی اگر مرا از یاد ببری

و هرگز از تو رنجور نخواهم شد
چرا که تو را دوست دارم
دیوانه وار عاشقت شدم
چرا که مهربانی را در وجودت دیدم
با معصومیتت وجودم را دگرگون ساختی
و اگر تو نبودی هرگز عاشق نمی شدم
نه تو عشق من را فراموش می کنی
و نه قلب من از عشقت روی گردان می شود
سوگند که وجود تو در سرنوشت من نوشته شده است
و اگر با چشمان مهربانت اشاره ای کنی فرسنگها راه خواهم پیمود
چرا که شب عشق بسیار طولانی است
و قلبم در آرزوی تو می سوزد
آنگاه که از برابر دیدگانم دور شوی
خورشید وجودت پنهان می گردد
و ابرهای غم و اندوه مرا در بر می گیرند
و به دنیای غریبی می برند
همیشه در قلبم حضور داری
و عشقت زندگی ام را گل باران کرده است
تمامی این دنیا را با قلبی پر از رمز و راز به دنبالت طی کرده ام
همیشه به انتظار بازگشتت خواهم ماند ....